سلام به تمام کسانی که وبلاگ مرا میخوانند.میخوام شعری ازحسین پناهی بنویسم.
از اجیل سفرهی عید
چند پسته لال مانده است
انها که لب گشودندخورده شدند
انها که لال مانده اند میشکنند
دندانساز راست میگفت
پسته لال سکوت دندان شکن است
من تعجب میکنم
چطور روز روشن
دوئیدروزن
با یک اکسیزن ترکیب میشوند
واب ازاب تکان نمیخورد
بهزیستی نوشته بود
شیر مادر مهر مادر جانشین ندارد
شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خریدومن بزرگ شدم
اما هیچکس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت
گوساله بتمرگ
با اجازه محیط زیست
دریا دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم
کندوها پر از قیر شده اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته اند
تاپشت بام ملکه را اسفالت کنند
چه سعادتی
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی
رخش گاری کشی میکند
رستم کنار پیاده رو سیگار میفروشد
سهراب ته جوب به خود میپیچد
گردافرین از خانه زده بیرون
مردان خیابان برای تهمینه بوق میزنند
ابوالقاسم برای شبکهی سه سریال جنگی میسازد
وای
موریانها به اخر شاهنامه رسیده اند
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم